باران
کودک که بودیم می خواندند برایمان ... "آن مرد در باران آمد" ... حال می دانیم تا آن مرد نیاید ، باران نخواهد آمد ...
| ||
|
سید حمید رضا برقعی
دنیا به کام تلخ من امشب عسل شده ست شیرین شده است و ماحصلش این غزل شده ست
تاثیر مهر مادری ات بوده بر زبان این واژه ها اگر به تغزل بدل شده ست
مادر! حضور نام تو در شعر های من لطف خداست شامل حال غزل شده است
غیر از تو جای هیچ کسی نیست در دلم این مسئله میان من و عشق حل شده ست
سیاره ای که زهره نشد آه می کشد آه است و آه آنچه نصیب زحل شده ست
زهرایی و تلألو نور محبتت در سینه ام ز روز ازل لم یزل شده ست
با نام تو هوای غزل معنوی شده ست بی اختیار وارد این مثنوی شده ست
هرگز نبوده غیر تو مضمون بهتری تنها تویی که بر سر ذوقم می آوری
نامت مرا مسافر لاهوت کرده ست لاهوت را شکوه تو مبهوت کرده ست
از عرش آمدی و زمین آبرو گرفت باید برای بردن نامت وضو گرفت
نور قریش! تا که تویی صاحب دلم غرق خداست شعب ابی طالب دلم
از این شکوه ، ساده نباید عبور کرد باید مدام زندگی ات را مرور کرد
چون زندگیت ساده تر از مختصر شده ست پیش تجملات جهازت سپر شده ست
اشک شما عذاب بهشت است ، خنده کن لبخندت آفتاب بهشت است ، خنده کن
دنیای ما نبوده برازنده ی شما هجده نفس زمین شده شرمنده ی شما
آیینه ای نهاده خدا بین سینه ام حس می کنم مزار تو را بین سینه ام
مانند آن خسی که به میقات پرکشید قلبم به سوی مادر سادات پر کشید
موضوعات مرتبط: برچسبها:
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |